گذشته را ثبت تا مسير آيندگان گشوده گردد!


بنابر فضاي امنيتي و جو پليسي موجود در جامعه ي ما كه بازتاب احساس خطر سقوط از جانب حكومت است، چرا كه خود بهتر از هر كسي مي داند در بين مردم از مشروعيت لازم براي بقا برخوردار نيست، جوانان و نيروهايي كه مي بايد راه گشاي جامعه براي آينده گردند به دليل زيستن در خفقان ديكتاتوري، توانايي عرض اندام سياسي را نداشته و اغلب بر خلاف آنكه خود را در جبهه ضديت با حكومت مي يابند، اما توان عمل سياسي كه سازمانيابي اولين گام آن است را در خود نديده و آنرا مسيري پر مخاطره مي يابند كه به حق نيز چنين است.

اما عدم درك واقعي و گام گذاشتن در مسير مبارزه سياسي از سوي فرد و از سوي ديگر انتقال تجربيات مبارزاتي از سوي آنان كه خود ريسك را قبل تر پذيرفته و داراي تجربه نيز در اين امر مي باشند از جمله موانعي است كه بر تداوم وضعيت موجود كمك مي نمايد، چرا كه بسياري نيز خود در حلقه اي بلاواسط در مسير مبارزاتي دچار فشار و ضربه هاي روحي و امنيتي از جانب حكومت و سازمان هاي سياسي گشته و بدين روي يا كاملاً از فعاليت دست شسته و آنان نيز كه مسير را ادامه مي دهند، ادامه مسير را از نقطه اي صفر و با فراموشي گذشته امكان پذير دانسته و بدين شكل شرايطي را فراهم مي آورند كه باب ميل حكومت پليسي سرمايه داران حاكم بر ايران است، در اين برهه فعال سياسي گويي در پي يك رخداد دچار نسل كشي و عدم انتقال تجربه و معاني از گذشته خود حتي به زمان خال خود گشته است، البته نمونه چنين اتفاقي را مي توان از قتل و عام فعالين سياسي در دهه شصت و تبعيد ما بقي به خارج ايران مثال آورد كه در پي معدوم گشتن دهها هزار فعال سياسي و كمونيست عدم وجود پل هاي ارتباطي سازمانها از تبعيد پديد آمده و در پي آن و به واسطه نبود شناخت واقعي و دركي عيني، دايره انتزاعات گسترده تر گشته و هر چه بيشتر شرايط بي ارتباطي و بي ربطي سازمانها با داخل ايران فراهم گرديد، اما نمونه چنين امري را بر خلاف امروز كه نسلي از جوانان مبارز زنده، دوره فعاليت سياسي خود را دوباره از نقطه اي صفر مي آغازند شايد در طول تاريخ نتوان يافت، يعني فراموشي تجربيات براي انتقال به خود و ادامه دهندگان به توسط جمع بندي هاي سياسي از فعاليت و ضربات توأم با آن.
البته ما تاريخاً شاهد ضرباتي جبران ناپذير بر محيط مبارزه سياسي و انقلابي بر عليه ديكتاتوري و اختناق بوده ايم كه نمونه ي آنرا مي توان ضربات حكومت پهلوي و شاهنشاهي در اواخر دهه ي بيست و دهه سي شمسي دانست كه از پروسه سرخوردگي آن طي ساليان بي سازماني و بي افقي طي مباحثات موجود سرانجامي چون تشكيل سازمان چريك هاي فدايي خلق و سازمان مجاهدين خلق  پديد مي آيد كه يك بار و تقريباً براي آخرين بار نيروي چپ را نه به عنوان صرفاً تشكل هاي محدود كه به عنوان جنبش پايدار وارد عرصه مبارزاتي مردم ايران مي نمايند، اما ايشان نه با فراموشي كودتاي 28 مرداد و ضربات پس از آن كه با يك جمع بندي و گسست منطقي و ديالكتيكي از درون جامعه سر برآورده و توفيق بسياري يافته كه هم اكنون نيز، به هيچ عنوان حكومت مستبد ايران كه در عمل اثبات نمود كه نمي خواهد سر بر تن چنين نيروهايي باشد نمي تواند تاثيرات آنان را از اذهان و تاريخ محو نمايد.
سازمان مجاهدين خلق در يك تحول كيفي و با نگاهي متمركز بر گذشته و پايگاه طبقاتي و انقلابي خود تبديل به يكي از جريانات تاثير گذار از اثناي انقلاب 57 گرديده و نيروي سياسي پديد آمده از دل آن كه موسوم بر خط 3 در آن دوران مي باشد چنان ياراي نفس دارد كه قسم بزرگي از تامين نيروي سالها مبارزه بر عليه رژيم شاه و جمهوري اسلامي را در سازمانهايي همچون پيكار، نبرد و آرمان تامين نموده و حتي بعداً بخش بزرگي از چنين وظيفه اي را در كومله كردستان و مبارزات مسلحانه آنجا و تشكيل حزب كمونيست ايران را بر دوش مي كشد.
البته بازگويي تاريخي كه امروز در اثر عدم جمع بندي تجربيات به توسط فعالين آن دوره ي مبارزاتي براي ما فعالان جوان نيز گنگ بوده و در اين بحث نمي گنجد و هدف بيش تر اشاعه ي آن طرز تفكر مي باشد كه نه با فراموشي و نه با به حاشيه گريختن نمي توان حتي بر بقا ادامه داد، چرا كه ضرورتاً آنچه كه مبارزه و مبارزين را زنده نگاه مي دارد نه انفعال كه فعاليتي هوشمندانه در پرتو تشكل يابي بر اساس تجربيات گذشتگان بوده و براي دستيابي بدين امر بايد گذشته را موشكافي نموده، تجربيات و معاني حاصل از دوره ي خاص آنرا به زمان حال و آينده انتقال داد.
كميته نبرد- جوانان سوسياليست كرج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر